از خودگذشتگی معلم عشایری وقتی که جانش کف دستش بود
- شناسه خبر: 950
- تاریخ و زمان ارسال: ۳۱ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۳۳
- نویسنده: سجاد دالوند
به گزارش پایگاه خبری گریت نیوز، سجاد دالوند؛ بنده در سال ۷۴ در منطقه گرمسیری در مدرسه عشایری شهید مجید گودرزی در منطقه ای به نام «بن طویله» درس می خواندم، در آن زمان امکانات کم بود اما دلگرمی ها و جان فشانی های از آدم های آن موقع سر می زد که همواره قابل تکرار نیستند و به ندرت در حال حاضر صورت می گیرد.
رضا سهرابی معلم عشایری مدرسه شهید مجید گودرزی بود،آن زمان کلا ۱۶ دانش آموز اعم از پایه اول تا پایه پنجم زیر چادر قیفی شکل درس می خواندیم، چادری که دور آن را چاله کنده بودن که در صورت باران آب به زیر چادر نیاید، زیر چادر موکت پهن می کردند و همه به صورت ردیفی روی موکت می نشستیم.
روزهای سخت دانش آموزان روزهای بارانی بود که در مدارس عشایری می دیدم با توجه به اینکه هر چند تا خانه عشایری که از هم دور بودن چادر مدرسه را جایی دایر می کردند که دسترسی آن به دانش آموزان اطراف نزدیک باشد.
خانه های عشایری در منطقه گرمسیری از کاهگل و چوب ساخته شده و ایمنی خاصی ندارد در روزهایی که باران می بارید استرس و دلهره همه را وا می گرفت که اتفاقی نیفتد در آن روزها در صورت بارش باران آب همواره از سقف خانه ها چکه چکه می کرد و این خطر بیشتر احساس می شد که سقف خونه ها نریزد و در مقابل آن هم چادر مدرسه همین وضعیت را داشت.
در روزهای بارانی بیشتر دانش آموزان با توجه به مسیر های که داشتند باید از رودخانه های اطراف عبور می کردند تا به مدرسه برسند، آن زمان چتر هم وجود نداشت معمولا هم به جای کیف مدرسه از یه گونه جای برنج برای حمل کتاب ها و وسایل استفاده می شد که این عمل در روزهای بارانی کار دانش آموزان را دوچندان سخت می کرد و کتابها خیس می شدند و ناچارا بعضی مواقع کتاب ها را زیر لباس پنهان می کردند که شاید سالم آنها را تا مدرسه برسانند.
یک روز صبح بلند شدم باران خیلی شدید بود و از آسمان به زمین و بالعکس می بارید باز هم دلهره و باز هم استرس رفتن به مدرسه را داشتم به زور بلند شدم و وقتی می خواستم به مدرسه بروم باید از یک رودخانه عبور می کردم تعداد دانش آموزان که از این مسیر عبور می کردیم ۵ نفر بودیم برای عبور از این طرف فعلا آب رودخانه زیاد بالا نیامده بود و به سختی خودمان توانستیم عبور کنیم و به مدرسه برسیم وقتی به آنجا رسیدیم که جای نشستن هم نبود باران شدید باعث شد زیر چادر را هم خیس شود و ناچارا سر پا وایسادیم.
سهرابی معلم عشایری آن زمان هم خیلی سخت گیر بودند و قوانین را بخوبی اجرا می کردند در آن شرایط سخت می گفتند که باید درس رو شروع کنیم خلاصه شروع به درس دادن کردند ولی همه ما با باران شدیدی که می بارید استرس عبور برگشت از رودخانه را داشتیم و اصلا حواسمان به درس نبود.
بعد از چند ساعت معلم عشایری با توجه به شرایط بد هوا اجازه خروج از مدرسه را دادند اما هیچ کدام از دانش آموزان آرامش نداشتند و برای بازگشت به خانه وقتی رسیدیم به نزدیک رودخانه دلهره ما دو چندان شد آب روخانه خیلی بالا آمده بود و نمی توانستیم از آن عبور کنیم.
پدر و مادر های دانش آموزان یک طرف رودخانه منتظر بچه هاشون بودند و دانش آموزان هم طرف دیگر رودخانه گیر کرده بودند، در این حین سهرابی معلم روستایی با از خود گذشتگی دل به رودخانه زد و جانش را کف دستش گذاشت تا بتواند دانش آموزان را به سمت دیگر روخانه ببرد.
طناب بزرگی از سر مسیر رود خانه عبور دادند و معلم روستایی یکی یکی دانش آموزان را سوار بر کول خود می کرد و یک دست به طناب و یک دست به دانش آموز با سختی فراوان و شدتی که آب رودخانه داشت توانست دانش آموزان را به سلامت عبور دهد.
جانفشانی ها و از خودگذشتگی معلمان همواره زبان زده بوده و خواهد بود که شاید اگر این جانفشانی سهرابی معلم عشایری نبود اتفاق ناگوارتری رخ می داد.
انتهای پیام/